Sen V Men

زير باران

یکشنبه 12 مرداد 1393
+0 به یه ن
ميگم دوستت دارم
تو سكوت ميكني
بيصدا از برگهام
مثه شبنمي، تو سقوط ميكني

حرف كه ميزنم از آينده
چشمات زل ميزنه به ديروزها
شبيه كدوم لعنتي ام من
كه پر نفرينشي اين روزها

عشق ما مثل يك كوه بلنده
واسه اون بالا موندن نفس ميخواد
نمون تو دامنه ها ،فرو دست و ذليل
انگاري دلت آزادي رو در قفس ميخواد.

لطف باران شامل ما شد روزي
كه تو رگبار خيابون ديدار، بي چتر مونديم
آدما يادشون رفت فكر تقدير ما باشند
خيس باران در كنارم ،تنها جا مونديم.

يك به يك ابرها را ميبوسم كه تورو آلودند
قطره ها گويا به قلبت جسارت ميدادند.
ميگفتند ميشه بيرون از قفس زندگي كني
لحظه ها تو رو به دنياي من عادت ميدادند.





موضوع :
نویسنده :

فراري

سه شنبه 7 مرداد 1393
+0 به یه ن
پنجره اتاق ام رو به يك ديواره
دلم از پرنده هاي پشت شيشه بيزاره
نميخوام تورو از دريچه اي محصور انتظار بكشم
ذهنم شكستن قفل اتاق رو در سر داره.

با هر صداي پايي ميتونم اميدوار بشم
ميدونم كه تو به شكستن اعتقاد داري
پنجره رو ميبندم تو نميترسي
ميدونم تو به چشمان منتظر هنوز اعتماد داري

نشستم تو آغوش خودم تنها و ساكت
تو رويام پله هارو زير پات ميشمرم
صداي ساعت داره ميجوه صبر من رو
دارم نفسهاي زمان رو هر ثانيه ميخورم.

اگر  نمي آي بگو
من پر از بيقراري ام
اگر كه نميخاي بگو
 من محكوم به بيداري ام
شدم رسواي عالم اخه من دوستت دارم
اگر كه نمي اي
بدون
از اين شهر يك فراري ام



موضوع :
نویسنده :

باتو تنها

سه شنبه 7 مرداد 1393
+0 به یه ن
روزهايي را ميخواهم
كه تو بي محابا قدم ميزدي كنارم جاده را
و از هر انتهاي ناممكني، به سادگي لبخندت، احتمالي ممكن ميساختي

خستگي هايم را در گلبرگ گلي از من هديه ميگرفتي
كلمات را ميساختي، به من قرض ميدادي
و من در آرامش يك شعر، چشمانت را به خواب ميسپردم.

آرزوهايت را در دفتر هيچكس ننويس
به ناممكنهايت ميخندند
و يك قدم مانده به عشق
مارا در ديوار خاطرات اتاقت به زنجير ميكشند.
هيچكس قدر ما تنها نبود آنروزها
چه تنهاييهاي باشكوهي
...


موضوع :
نویسنده :

سقف آسمان

سه شنبه 7 مرداد 1393
+0 به یه ن
سكوت مرد تو زيبا نيست
نگذار در آرامش قبل از طوفان تنها باشد
در سكوتش، كويري ترك ميزند زمين خشك را
قرار نيست شبيه صبوري هاي تو  خلوتش زيبا باشد.

شبها تورا در كدامين ستاره خيال كنم
سقف اتاقم آسمانم گشته
از ترس سياهي شب ،شهاب سنگ ميشوي و ميروي
من باورم ميشود كه بخت از ما ديگر برگشته.

كنار پنجره بيا با موهايي پريشان در باد
بگذار بودنت از هر كران پيدا باشد
در تقدير ما شايد نوشته اند اجبار جدايي را
اما قلب تو مي تواند هر لحظه بامن اينجا باشد.

اينگونه كه اوج ميگيرد پرنده خيال ما
عشق مان در سقف اتاق ها خلاصه خواهد شد
آرامشم در آغوش نحيف و لاغرت
در كتابي شبيه اسطوره ها ، حماسه خواهد شد.



موضوع :
نویسنده :

[1][2]